Author name: taheri

زیبایی زنان را پایانی نیست هر گامی که بر میدارند دریای مواجی است و هر مکثی که می کنند انارستانی

شادی چون زیتون وانگور از گلویم می گذرد حباب های ترس را می ترکاند چروک های غصه  را صاف می

پاک کردن جعفری ها کاری نداشت خرد کردن هویج ها سیب زمینی ها کرفس ها پختن رشته ها کاری نداشت

من شالی بزرگ ابریشمی تو بدنی برهنه خیس زیتونی من شنزاری بزرگ داغ تو پاهایی دونده بلند من  دریایی بزرگ

شهر من خاموش است امروز اخبار نخوانده ام از حوادث بی خبرم از گرانی ها نمی دانم از دردها نمی

شاخه ای از تاک آنکه تمام زمستان به پنجره ام خیره مانده بود دست های نازکش را به سمتم می

کاش از این اتاق درازکش یک دیوارش آن که رو به کوچه است فرو می افتاد کاش این اتاق دراز

پنیر هست شراب هست شب هست و کمی باران هست پرتغال هست شعر هست دوست هست و خنده هست ساز

به یک خانه فکر می کنم بادیوارهای نیمه بین اتاق ها و راهروها و چهار دیوار بلند شیشه ای در