دیشب روی هرکدام از ده انگشت تو
خرده ای از چیزی روییده بود
بریکی درخت پرتغال کوچکی
بریکی نان
بر یکی بادام و بر یکی شراب
دیشب بر انگشت اشاره ات پرنده ای روییده بود
و بر انگشت کوچکت ستاره
بر یکی پیچک شعری
وبر دیگری ذره ای از تابستان
و از دو انگشت دیگرت
شب و باران درآمده بود
دیشب
توباهر ده انگشتت
صورتم راگرفتی
ولبانم رابوسیدی
آن وقت
اتاق چندمتری من
ساحلی بود
که میشد تا صبح در آن دوید
…دوید و دوید و دوید
Yesternight
upon each of the ten fingers of yours
There grew a particle of something
A tiny orange tree on one
A bread on another
And still an almond on another and wine on another
Yesternight upon you index finger
There grew a bird
And on your pinkie
A star
And on another the tendril of a poem
And on another a scintilla of summer
And there rose night and rain from the other two
Yesternight
You took my face
With all your ten fingers
And kissed my lips
Right then
My few-meter room
Became a coast
On which we could run until morn
Run and run and run